پسرم فردا میای بغلم...
سلام گل من...پسرکم ...رهامکم...
امروز آخرین روزز جنینی پسرم بود...فردا به امید خدا ساعت 7:30 راهی بیمارستان کسری میشیم تا من عزیز دلمو ببینم...
حال عجیب غریبی دارم !
قلمبه دل مامانی دیگه میای بیرون !...همه منتظرتن...
دلم برای قلمبه ام تنگ میشه...بارداری برای من خاطره شیرینی بود ...با بودن رهام جون خوشبختی رو توی دستام گرفتم و بیشتر از قبل لمسش کردم...
برای 9 ماه بودن با پسرم خدارو شکر میکنم....به خاطر این هدیه الهی ازش ممنونم...
وولوولکم آخرین تکونات توی دلم آخرین خاطرات بارداریمو میسازن...
امروز رفتیم دکتر و برگه بستری گرفتیم تازه باورم میشه با مادر شدن فقط 12 ساعت فاصله دارم...تازه داره باورم میشه ...
انقدر احساسات عجیبی دارم که نمیدونم چی بگم...راستش یکم هم نگرانم...ولی اون ته ته قلبم مطمئنم همه چیز به یاری خدا خوبه ...خداوند خودش پسرمو حفظ میکنه...
فرشته کوچولوی من خیلی دوستت دارم ...عاشقتم...میدونم زیباترین صحنه ای که خدا آفریده فردا خواهم دید...
خیلی خیلی بی تابتم پسرک مامان...دوستت دارم قلمبه کوشولوی من...