سه ماه و نوزده روزگی

پسر گلم رهام عزیزم سلام.

منو ببخش که بین نوشته هام فاصله افتاد آخه ماشالا شما برای من ثانیه ای وقت اضافه نمیذاری و هم اینکه مدتیه کامپیوترم مشکل پیدا کرده و هنوز

درست نشده الان دیگه  تا شما خوابی  فرصتو غنیمت شمردم و با گوشیم دست به کار شدم.

توی این مدت اتفاقات زیادی افتاد . واکسن دوماهگیت که خیلی سخت گذشت و من واقعا برای اولین بار توی زندگیم دردو احساس کردم و بعدشم  سه ماهگی یعنی 

درست ده تیر ختنه شدی  باروش حلقه پیش آقای دکتر دلشاد .خدارو شکر همه چیز خوب بود تقریبا یه هفته ای طول کشید تا حلقه ات بیفته

من  پا به پای تو درد میکشیدم و همه ی وجودم آتیش گرفت  با این که توی اتاق جراحی امیر نگذاشت بیام ولی وقتی آمپول بی حسی بهت میزدن از درون ویرون شدم.

خلاصه اینکه رهامم من واقعا در تو غرق شدم. ثانیه ای بدون تو باشم دلم تنگ میشه برات.

یک هفته گذشته هم دل درد بدی داشتی آخه دکترت شیر خشک  نان برای شبا داد  که تو یک وعده خودی و  یک هفته ای هست که مشکل  داری انگار سنگین بوده و روی دلت گیر کرده.

حالا از اتفاقات خوب بگم. حسابی به ما میخندی باباتو خیلی دوست داری و هر وقت میبینیش خنده تحویلش میدی. سرتو که دیگه کاملا نگه میداری  جدیدا خودتو از کمر بلند میکنی و حرکت میدی و اینکه  از دیشب به پهلو میشی یعنی وقتی صاف خوابیدی میتونی به پهلو بچرخی . صدا های مختلف هم از خودت درمیاری....

خیلی زرنگی و به هیچ وجه گول نمیخوری همه چیزو انگار متوجه میشی وقتی میریم بیرون  جاهای جدیدو کاملا شناسایی میکنی و مدتی خیره نگاه میکنی..نسبت به آدمای جدید غریبی میکنی و لبتو ورمیچینی و این طرف و اون طرفو نگاه میکنی تا منو پیدا کنی . به نظرم خیلی باهوشی چون کوچکترین تغییری در صورتمو با تعجب نگاه میکنی!

خلاصه عزیز دلم  برای  من زندگی نذاشتی از صبح تا شب فقط دارم کارای تورو انجام میدم یا بغلمی...به زور اگر کسی باشه مادی جون یا امیر میتونم خونرو تمیز کنم غذا بپزم یا بریم بیرون کاری انجام بدیم در غیر این صورت من به کارای توام به زور میرسم چه برسه به کارای دیگه...بعضی وقتا شبا تا صبح هر یک ساعت شیر میخوری بعضی وقتا هم خوب میخوابی مثلا پنج ساعت پشت سر هم.

هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر داغونت بشم.!

خیلی دوستت دارم  مامان شی شی من و  هر روز به خاطر بودنت و سالم بودنت و خوش بودنمون خدارو شکر میکنم. خدا حافظ و نگه دارت باشه عزیزم.