رهام جونرهام جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

نیمه پیدا شده ام

آخرای ماه 7

سلام بر ووولوولک مامان... قبلنا وقتی میگفتن بچه تو شکم مامانش لگد میزنه و این جور چیزا من فکر میکردم باید یه چیز دردناکی باشه...ولی الان با هر تکونت قربون صدقه ات میرم مخصوصا صبح ها  وقتی که خودتو میکٍشی و خستگی در میکنی . من عاشقانه دوستت دارم عزیزم... شدی هووی امیر! از وقتی وارد زندگیم شدی فقط تو برام مهمی دیگه خیلی چیزا برام بی اهمیت شده چیزایی که قبلا سرش حرص میخوردمو کلی برنامه ریزی براشون داشتم...الان همه برنامه و آینده من تویی... این روزهای حاملگی مو دوست دارم و از لحظاتم به خوبی  استفاده میکنم... امروز اول بهمنه و من رسما دیگه کار نمیکنم.هفته پیش به خاطر مشکلی که برام پیش اومده بود دکتر بهم 5 روز استراحت داد و این ر...
1 بهمن 1392

ماه هفتم

پسرم تنها چیزا که این روزا بهش فکر میکنم تویی ... همش تصور میکنم به دنیا اومدی و توی بغلم هستی ... چقدر انتظار سخته در عین حال شیرینه ...وقتی به وسایلت به لباسای کوچیکت فکر میکنم توی دلم قند آب میشه...چقدر حرکاتتو دوست دارم وقتی پاهاتو حس میکنم همش قربون صدقه ای میرم... دیشب دکتر بودم دفترچه بیمه ام توی کیف امیر جا مونده بود و رفته بود تهران و منم که حسابی دلم برات تنگ شده بود طاقت نداشتم یه روز دیگه برم دکتر و رفتم و اونم یه سونوی معمولی بهم داد ...دوباره از شانس من مانیتور رو به تخت خراب بود و من دوباره ندیدمت ولی همین که از حالت با خبر شدم خیلی خوب بود مخصوصا  وقتیکه فهمیدم پسری 1000 گرم شده وای که چقدر ذوق کردم ...خیلی خوشحالم پ...
16 دی 1392

24 هفته

سلام ماهان گلی من ...فدای تکونات بشم عزیزم هر وقت تکون میخوری توی دلم قند آب میشه دیگه این روزا تکون خوردنات بیشتر و واضح تر شده حتی دامنه حرکاتت بیشتر شده گاهی بالای نافم وول میخوری گاهی چاهاتو توی پهلوم احساس میکنم ...میدونم خیلی بزرگتر شدی چون اشتهای منم به شدت زیاد تر شده و همین طور وزنم! دیشب یه حرکتتو بالاخره تونستم به امیر نشون بدم ...خیلی ذوق کرده بود... پسرم این روزا شرکت سرم خیلی شلوغه و حسابی کار داریم خوبیش اینه که متوجه گذر زمان نیستم ولی گاهی میترسم که نکنه به همه کارای خونه و تو نرسم... آخه باید اتاقتو درست کنیم و حسابی خونرو تمیز کنم خلاصه قبل از ورود ماهانم کلی کار دارم. مامانم هی میگه این هفته بریم اینو بخریم و اونو بخر...
28 آذر 1392

ماجرای انگشت پا

سلام جیگر طلای  من.... امروز 5 امین سالگرد عقد من و امیر عزیزم هست...امسال در واقع آخرین سالگرد دونفریمون هست! انشاالله سال بعد با پسر عزیزم سالگرد میگیریم... دیروز  پنج شنبه کرج خیلی برف اومده بود و منم به زور و با سرعت مورچه رفتم شرکت طوری که ساعت 9 رسیدم...و شصت پام خیلی درد میکرد به خاطر برف انگشتم توی کفش خیس شد و اینجوری بود که ثانیه به ثانیه دردم شدید تر میشد جوری که ظهر با بدبختی خودمو به مترو رسوندم و اونور امیر اومد دنبالم و بعد ناهار در حالی که از درد اشک میریختم راهی درمانگاه شاهرخی شدیم! و بعلههه ناخن انگشت اینجانب عفونت کرده بود و این همه درد به خاطر این بود...سفالکسین 500 هر 8 ساعت یکبار تجویز کردن و منم بعد از...
15 آذر 1392

گل پسرم

سلام گل پسر مامان ...این روزا عاشق تکون خوردناتم...هیچ چیزی توی دنیا تا به حال برام انقدر لذت بخش نبوده...فکرشو نمیکردم یه پسر 360 گرمی تمام فکر و ذکرم و رویاهام بشه.... لذت مادر بودنو با اولین حرکاتت با تمام وجودم حس کردم از بودنت توی دلم لذت میبرم و بهت افتخار میکنم... دیگه مطمئنم که حرکات توی دلم پسرک نازمه...چقدر منتظر این روزا بودم ...چقدر عاشقتم وقتی داری تکون میخوری اگر خونه باشم سریع دستمو میذارم روی دلم تا احساست کنم ولی انگار زودی میفهمی و سر میخوری میری یه طرف دیگه!! تا الان کلی از وسایلاتو خریدیم ...چه چیزای خوشگلی ...دلم میره واسه لباسای کوچولوت... از دوست داشتنت هر چی بگم کم گفتم ...خودم تنهایی برات تمام دنیارو میسازم...
9 آذر 1392

ماهانم

سلام ماهانم! تعجب نکن این اسمیه که تا الان برات انتخاب شده و تقریبا مامانم و بقیه هم تورو به این اسم می شناسن و مثلا وقتی زنگ میزنن به من میپرسن ماهان چطوره؟! بله دیگه الان برای خودت کسی شدی یه شخصیت کاملا متفاوت که خیلی هم طرفدار داره یکی از اون پروپا قرصاشم خودمم که تا آخر دنیا دربست چاکرتم!(این اصطلاحو همیشه بابام بهمون میگفت و کلی هم این اصطلاح بهمون اطمینان میداد) خلاصه این که الان طبق محاسباتی که خودم دلم میخواد! ماهانم 20هفته و یک روز داره ودر هفته 21 به سر میبره ! آخرین دفعه برای سونوی آنومالی رفته بودم که هفته پیش شنبه بود و خداروشکر همه چیز خوب بود و پسرم مثل ماه بود و داشت شصتشو با ولع تمام می مکید من که براش غش ک...
28 آبان 1392

مادر

 عاقبت در یک شب از شب های دور       کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان      نام شور انگیز مادر می نهد   مادر که باشی باید یه دل بزرگ داشته باشی....من واقعا میتونم مادر خوبی باشم؟ این سوالو این روزا خیلی از خودم میپرسم میترسم...با تمام وجودم می ترسم نتونم برای پسرم خوب باشم.... اطرافم مادر های خوب و بد زیادن...بعضی از مادرا فکر میکنن که خوبن چون مادرن و زحمت بچشونو کشیدن ولی حقیقتا دیگران در مورد اونا اینجوری فکر نمیکنن... اینکه بچه به دنیا بیاری بزرگ کنی براش فداکاری کنی زحمت بکشی و همه و همه این کارها شرط لازم مادر بودن هستند ولی نه شرط کافی....
15 آبان 1392

شروع هفته نوزدهم سه شنبه 14 آبان

عسل مامان امروز شروع هفته نوزدهمه بودن من و تو با هم هست و من خیلی خوشحالم که پسرم انقدر بزرگ شده. دیشب احساس کردم 2تا ضربه خیلی کوچولو به شکمم زدی و تا اومدم حواسمو جمع کنم دیگه تموم شد!   صبر ندارم تا تورو بغل کنم ...خیلی بی تابتم... راستی نذرمو به محک ادا کردم و از خدا سلامتی تورو خواستم...شنبه 18 آبان وقت سونو آنومالی دارم ...  گاهی فکر  میکنم خدایی  تورو به من داده وسط این همه شلوغی و این همه کار خودشم محافظت هست.من به بزرگ خدا شک ندارم و وقتایی که دلم میگیره فقط به خدا فکر میکنم و میدونم که هوای مارو داره .خدایی که همیشه به من بهترین ها رو داده و حالا هم برام سنگ تموم گذاشته...شکرت خدا چند روزی خیلی دلم ...
14 آبان 1392

یک روز خوب

قند عسل من،پسر من، گل نازم! عزیزم امروز دوباره تورو دیدم و به جرات میتونم بگم که امروز از بهترین روزای زندگیمه ....خیلی دلم برات تنگ شده بود و نگرانت بودم ولی امروز شکر خدا وقتی که دیدم خوبی و روتو کردی به من و پاهای خوشگلتو برام تکون میدی انگار کل دنیارو بهم دادن. خدارو هزار مرتبه شکر به خاطر بودنت و خوب بودنت... دیروز وقت دکتر داشتم و بهم گفت که همین فردا برو آزمایش و سونوگرافیتو بده منم ازش خواستم یه گواهی بهم بده و من امروز شرکت نرم. خلاصه اینکه از یه طرف برای دیدن پسر گلم دل توی دلم نبود و از طرف دیگه مثل دفعات قبل خیلی استرس گرفتم نمیدونم چه صیغه ایه که من موقع رفتن به سونوگرافی اصلا به طور وحشتناکی طپش قلب میگیرم و حالم دگرگون...
2 آبان 1392